چشمهای مرا نبندید میخواهم حقانیت مجاهدین را بهچشم ببینم!
این آخرین خروش و فریاد مادر ذاکری در برابر جوخه تیرباران در نهم دیماه۱۳۶۰ است. زنی قهرمان که در سن ۶۰سالگی گویی در میدان اعدام و تیرباران میخواست از جوانان میدان مقاومت و مبارزه سبقت بگیرد این فریاد را برآورد و آدمکشان خمینی را به سخره گرفت.
مجاهد شهید سکینه محمدی اردحالی سال ۱۳۰۳ در اراک بهدنیا آمد. پدرش مدیر یک مجلهٌ مذهبی و اجتماعی به نام جمعه بود. مادر ذاکری پس از طی تحصیلات ابتدایی، علوم مذهبی را نزد پدر آموخت. دلسوزی او نسبت به مشکلات مردم سبب شد که مردم محلههای مختلف تهران او را برای ادارهٌ جلسههای مذهبی و آموزش قرآن دعوت کنند و در همان حال از او برای حل مشکلاتی که با آن مواجه بودند، کمک بگیرند. میزان اعتماد مردم به او بهحدّی بود که افراد خیّر کمکهای مالی خود را به او تحویل میدادند تا ازطریق او این کمکها را در اختیار نیازمندان قرار دهد. خانهٌ او در خیابان گرگان تهران محل مراجعهٌ دردمندان و مستمندان بود که از نقاط مختلف تهران به آنجا روی میآوردند. مادرذاکری از جمله مادران سالخوردهای است که در مسیر آرمانهای مجاهدین برای آزادی مردم و میهنش با تمام هستی به مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ پرداخت. او که از زمان شاه با مواضع و دیدگاههای مجاهدین آشنا شده واز همان زمان در حمایت از مجاهدین به فعالیت پرداخته بود، درحاکمیت خمینی دجال نیز پایدارتر از گذشته به فعالیت و افشاگری علیه آخوندهای مرتجع ادامه داد . مادر ذاکری آرمانش را ، در جلسههای مذهبی، در کوچه و خیابان و در هرجا که فرصتی مییافت بیمحابا تبلیغ میکرد. علاوه براین او در انجمن مادران مسلمان باشور و علاقهٌ بسیار فعالیت میکرد. مادر ذاکری در همهٌ فعالیتهای انجمن مادران مسلمان، در تجمع ها و تحصنهای اعتراضی، نظیر اعتراض به دستگیری شهید سعادتی یا تظاهرات و راهپیمایی علیه پدیدهٌ چماقداری با جان و دل فعالانه شرکت میکرد و به همین جهت نیز بارها مورد حمله و هجوم پاسدارها و اوباش چماقدار خمینی قرار گرفت. او پیشاز ۳۰خرداد نیز دستکم یکبار دستگیر شد و به مدت یکماه در زندان، زیر فشارهای مختلف روحی و جسمی قرار گرفت تا شاید او را به دستکشیدن از آرمان مجاهدین وادار سازند، اما مادر از چنان موضع قاطع و اعتماد بهنفسی با مزدوران برخورد میکرد که زندانبانان از روبهروشدن با او وحشت داشتند. پس از ۳۰ خرداد ۶۰ رژیم خمینی مادرذاکری را همراه با ۷ فرزند و همسرش دستگیر کرد و ازهمان بدو اسارت، لاجوردی دژخیم سنگدل را به جان مادر انداخت. لاجوردی از همان ابتدا مادر را مورد بدترین سرزنشها و آزارها قرارداد. اما مادر با آرامش خاطر و با روحیهای بسیاربالا که حیرت همگان را برمیانگیخت، در برابر لاجوردی میایستاد و شجاعانه به تهمت و تهدیدهای او پاسخ میداد. لاجوردی از شکنجهکردن مادر۶۰ ساله هیچ ابایی نکرد وعلاوه بر شکنجههای روحی، مادر را به زیر شدیدترین شکنجههای جسمی کشاند تا به خیال خود او را به ندامت و تسلیم وادار کند. اما وقتی خود را در برابر مقاومت این مادر ۶۰ساله درمانده یافت او را به جوخهٌ تیرباران سپرد.
مادر ذاکری در لحظهای که دربرابر جوخه تیرباران قرار گرفت دست دژخیمانی را که میخواستند چشمان او را ببندند پس زد وفریاد کشید « چشمانم را نبندید میخواهم باچشم خودم حقانیت مجاهدین را ببینم» آنگاه استوار و شکستناپذیر در برابر جوخهٌ تیرباران با چشمانی باز و قلبی آرام پذیرای مرگ سرخ شد.
شهادت این مادر قهرمان نه تنها ساکنان منطقهٌ خیابان گرگان و نظامآباد، بلکه مردم نقاط مختلف تهران را تحت تأثیر گذاشت. بسیاری خانم محمدی را میشناختند و به او اعتماد و اعتقاد داشتند. زیرا خانم محمدی یا مادر ذاکری از زنان آگاه و مؤمنی بود که سالهای متمادی جلسات مذهبی زنان را در تهران اداره میکرد. ازاینرو تیرباران جنایتکارانهٌ این مجاهد قهرمان در نهم دیماه سال۶۰ حتی کسانی را که هنوز نسبت به ماهیت خمینی و رژیم پلید او ابهام داشتند، بهشدت تکان داد و موجی از نفرت درمیان تودههای مردم برانگیخت.
مریم رجوی: نامهای آنها را خمینی پنهان کرد، اما نامآورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایراناند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید