۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

مجاهد شهید مرتضی برزآبادی فراهانی


مشخصات مجاهد شهید مرتضی برزآبادی فراهانی
محل تولد: اراك
تحصيل: دیپلم
سن: 26
محل شهادت: اراک
زمان شهادت: 1366

عکس سنگ مزار و کلیپ سنگ مزار این مجاهد شهید به تازگی به دست ما رسیده است.


سنگ مزار مجاهد شهید مرتضی برزآبادی فراهانی


در تاريخ جنايتهايي هستند كه هيچ‌گاه فراموش نمي‌شوند و نبايستي هم فراموش شوند. زيرا فراموش شدن يا كهنه شدن آنها، فراموش شدن و زنگار گرفتن ارزشهايي است كه انسان با وجود آنها انسان شناخته مي‌شود. در روزگار ما قتل‌عام 30هزار زنداني سياسي به‌ دستور خميني جلاد، در تابستان67، از زمرة اين جنايتهاست.

اما «آنها زنده‌اند» نه تنها زنده كه نامها و خاطره‌هاشان به پيش برنده، بيداركننده و هميشه شعله‌ور است.
در كهكشانهايِ سفر
جايِ شما خالي نيست
اِي جمله‌هايِ هميشهْ آبيِ دريا!

به ياد يكي از شقايق‌های در خاك آرميدة سال 67
مادرآروم از جا بلند ميشه. چادرش رو بر ميداره و به سراغ پدر خانواده ميره، تا با هم مثل روزها و ماههای گذشته به دنبال گمشده شون برن. الان بيشتر از ۴ ماهه که هيچ خبری از پسر26 ساله شون "مرتضی‌" ندارند. به هرکجا که ممکن بوده سر زدند، امّا جز سکوت يا تمسخر پاسدارها و زندانبانانِ اراك جوابی ‌نگرفتند. مادر نزديك 6 ساله که به دنبال پسرش شهر به شهر و زندان به زندان رفته. از آبان 61 كه مرتضاش رو دستگير كردند، هر روز و هر لحظه اسير دلشوره و نگراني بوده، تا امروز كه12 آبانِ شصت و هفته.

زمان: پاييز سال 1361                 
مكان: جادة قم-اراك
ميليشياي مجاهد خلق، مرتضي برزآبادي فراهاني، توسط مزدوران سپاه پاسداران دستگير ميشود.

روزهايي كه نامشون مترادف سردواندن و دوندگي بود. از زنداني به زنداني ديگه، از دادگاه قم، تا اوين، 3 ماه ممنوع الملاقاتِ جانكاه، بعد يكسال دوندگي جلو زندان قزلحصار و دو سال هم گوهردشت. تقريباً همه جا رفته بودند و هر كس و ناكسي رو ديده بودند تا بتونند هر طور شده مرتضي رو به زندان اراك منتقل كنند. هميشه و هر بار اين جابجايی‌ها دل مادر رو ميلرزوند.

از اون روزها تا امروز كه 12آبان شصت و هفته، شش سال ميگذشت، اما اين بار يه جور ديگه بود. مادر زمزمه‌هايی‌شنيده بود، و اين 4 ماه بيخبري از مرتضي او رو به تنگ آورده بود. درست وقتي كه نزديک آزادي پسرش شده بود باز هم مانع ديدارشون شدند. او مادرانه به هر ‏کسي‌رو انداخته بود اما جوابي‌نشنيده بود جز ناسزا و توهين. ياد حرفهاي مرتضي مي افتاد. وقتي كه تو ملاقاتها با روحية شاد و بالا اونها رو دلداري ميداد و در مقابل گريه و بيقراري مادر ميگفت:
شهید: «مادر نبايد گريه کني! ‌تو بايد به من افتخار کني. ‌من يک مجاهد خلقم، تو هم مادر يک مجاهد خلق! پس مثل اونها ‏باش. ميدوني‌مامان من اينجا از همة بچه ها قويترم، چون تو منو بزرگ کردي. پس مثل هميشه قوي باش و به من روحيه بده»

مرتضي، ‌جووني ساده، صادق و بي ريا بود كه در دامان مادري زحمت کشيده و مهربان رشد کرده بود. سالِ آخر دبيرستان رو نزد خانوادة مادريش در تهران گذروند ‏و در اين سال ‌با گروههاي مبارز ‌مختلفي آشنا شد و از بين اونها سازمان مجاهدين خلق ايران رو برگزيد. بعد از دستگيري خاله اش در سال 60، شبانه روز در پي‌وصل ‏به سازمان بود و با تعدادي از دوستاش هستة مقاومتي‌تشکيل داد و به اين ترتيب فعاليتهاي خودش رو در تهران آغاز كرد. مرتضي پسري با قلبي ‌پاک و بي‌پيرايه بود.

يادِ رضايتِ نفس و سبكباري مرتضي يك آن از ياد مادر نميرفت. بي اختيار ياد وقتي افتاد كه مرتضي با اصرار خانواده مواجه ميشد تا كاري كنه كه آزاد بشه. اونموقع حرفي كه هيچ وقت فراموشش نميكنه. مثل هميشه با قاطعيت گفت: «نميتونم وجدانم رو بفروشم و اعتقادم رو زير پا له كنم. براي بيرون اومدن از زندان خميني، بايد خودم، اعتقاد و ايمانم رو بفروشم. از من اين رو نخواهيد!»

چهره و حرفهاي مرتضي يك آن ولش نميكرد. تو همين حال و هوا بود كه متوجه شد، همسرش با پاسداري به داخل ساختمون ميره و ساعتي بعد با رنگ و رويي پريده و زانواني لرزان بيرون مياد. 
پروانه بريم… بريم… ميان بقيه پسرامون رو هم ميگيرن. ببين شمارة قبرشو دادن.
دروغه، دروغه، من اونها رو قسم داده بودم! اونها كه گفتند سند بيارين براي آزاديش، امسال آخرين سال محكوميتش بود، آخه چرا؟ چرا؟!

خبر اعدام، با دادنِ وسايل مرتضي به پدر تأييد ميشه. به تمامي‌خانواده هاي زندانيان سياسي‌اراک هم خبر اعدام فرزندانشون رو ‏داده بودند. گويا تعداد زندانيان400 نفر بوده.‏ بيشرمانِ زمانه تهديد کرده بودند که نه گريه‌ای در كار باشه و نه مراسمی. حتی بر  سر مزار مرتضي هم فقط مادر و پدرش حق دارند برن و اگه كس ديگه يي بره، دستگيرش ميكنند.

خاله شهد: طی روزهای بعد با پرس و جو توي محل متوجه شديم که گويا حدود ۳ ماه پيش يعنی‌در اوايل شهريور ۶۷ يك شب بهشت زهرا رو قرق کرده بودند و تعدادی از شهدا رو در قطعة کودکان و بقيه رو در منطقه يي دور افتاده دفن كردند.  با اينكه روزها و سالها از شهادت مرتضي گذشته و ميگذره، اما هنوز خواهرم چشم انتظار مرتضاست. هر از گاهی از من ميپرسه: «آبجی، ‌ممکنه مرتضی‌رو جای ديگه‌يی زندانی كرده باشن؟ شايد يه روز برگرده!» اما مرتضي سالهاست كه پركشيده. او كه در اون سوي ديوارهاي قطور زندان هم، دلش ميخواست از همه چيز با ما سخن بگه، حالا ديگه بين ما نيست.

مجاهد شهید مرتضی برزآبادای فراهانی: “خواهر عزيزم سلام. اميدوارم حالت خوب باشد. راستش براي گفتگو با تو نشستم، اما قلمم ديگر نمي نوشت. گويا ديگر ياراي درك آنسوي افقها را ندارد، وامانده مرا مينگرد؛ اما در جانش شوقي از فريادِ بودن! ولي آوائي از درونم، مهربانانه دست بدامن واژه ها شد تا با تو سخن بگويد. از چه؟ نميدانم. شايد از همه چيز. آري هر گاه بر بال انديشه با تو به صحبت نشستم به انتظار پاسخي ماندم كه چرا سخني نميشنوم. شايد در فكر خامم شكوفه (غنچة نشكفته) را بر حسب گل ميبويم كه بايد به جان بنشينم، تا اَشكال زمانه را به انتظار هدف نظاره كنم. خيلي دوستت دارم. به اميد اينكه در تحمل درد و رنج زمانه در پناه آشيانة پرمحبت خداوند، شكر نعمتش را تسبيح گويي و خدا همواره با تو باشد. مرتضي.
آدرس. دخانيات. كوچه آرام. پلاك 4 خواهر معصومه برزآبادي”

‏آري اي زمين
روز رستاخيز،گواهي‌ده
بر پاکي‌خونهايي که خاکت را گلگون کرد
و آوازِ کُشتِگاني ‌شو
که‏ جز عشق و جز جان
‏فدية ديگري نداشتند که ارزاني ‌يار كنند

آري اي زمين! گواهي ده!



مریم رجوی: بله، ما از پا نخواهیم نشست. تا زمانی که یک به‌یک این پرونده‌ها باز شود. ما از پا نخواهیم نشست تا همه کسانی که مرتکب جنایت علیه بشریت شده‌اند، در پیشگاه مردم ایران محاکمه شوند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر