مشخصات مجاهد شهید اسماعیل میرباقری
محل تولد: هرازجان
سن: 29
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367
محل زندان: اوين
مجاهد شهید سید اسماعیل میرباقری طباطبایی در سال ۵۶ در حالیکه ۱۸ساله بود در جریان انقلاب ضدسلطنتی با کتب سازمان آشنا شد. او که دانشجوی رشته فیزیک در دانشگاه تهران بود در بخش دانشجویی فعالیت تمام وقت داشت و در تظاهرات و فعالیتهای تبلیغی در فاز سیاسی شرکت داشت.
بعد از سی خرداد 60 با تغییر وضعیت، او نیز مجبور به زندگی مخفی شد. در شهریورماه در یک مراجعه به خانه مورد شناسایی مزدوران قرار گرفت اما حین فرار از چنگ مزدوران به محاصره افتاد و دستگیر شد.
در زندان بهمدت ۲سال در شکنجهگاه اوین زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار گرفت ولی مقاومت کرد و هیچ اطلاعاتی نداد. او در بیدادگاه دژخیمان به ۲سال زندان محکوم شد. وی در اوایل سال ۶۲ از زندان آزاد شد اما همچنان آثار زخم شکنجه بر روی پاها و پشت وی تا مدتها باقی بود.
او بلافاصله بعد از آزادی از زندان توانست به سازمان وصل شود ولی مجدداً در تاریخ ۱۶شهریور ۶۲ (بهمراه همرزمش مجاهد شهید حسین مشهدی ابراهیمی) دستگیر شد. بهدنبال دستگیری تعداد دیگری از هواداران، مجدداً مورد شکنجه و بازجویی قرار میگیرد و ممنوعالملاقات میشود ونهایتاً در یک محاکمه دیگر، اسماعیل به ۱۲سال زندان محکوم شد.
سرانجام شهید سرفراز آزادی اسماعیل میرباقری در مرداد سال67 با دفاع فعال از آرمانش، جانانه در برابر هیأت مرگ ایستاد، عاشقانه طناب را بوسید و با فریاد مرگ بر خمینی زنده باد رجوی جاودانه شد.
خواهر شهید:
وقتی مادر به ملاقات او میرفت قبل از رفتن ناراحت و دلگیر بود. وقتی برمیگشت شاد و سرحال بود انگار جان دیگری گرفته بود و شارژ شده بود، هر بار که میرفت و میآمد برای ما با شور و هیجان تعریف میکرد که ما صفا میکردیم میگفت نمیدانید چه دخترهایی و چه پسرهایی مثل دسته گل بودند همه اشان میخندیدند، آدم تعجب میکند چطوری اونها اینقدر سرحال هستند و بعد از اینکه حسابی تعریف میکرد یکدفعه گریهاش میگرفت و میگفت چقدر از اینها را معلوم نیست که اعدام کردهاند و هیچ کس خبر نداره.
در سال ۶۲ که از زندان آزاد شده بود همه همسایهها و دوستان و خانوادههای زندانیان و شهدا گروه گروه و خانوادگی به دیدار او میآمدند و هرکس چیزی میآورد. بعضیها کادو میآورند و بعضیها پول میدادند و به اسماعیل میگفتند خودت میدانی که این پول را چطوری خرج کنی؟ اسماعیل هم با لبخندی جواب میداد چشم حتما.
یک خانوادهای که وضع آنها بلحاظ مالی خوب نبود به دیدن اسماعیل آمدند، در پایان مادر آنها گردنبند خودش را در آورد و به گردن اسماعیل انداخت و گفت خدایا به حق این اسمی که روی این گردنبند است این جوانها را در پناه خودت حفظ کن.
همه ما گریه میکردیم، اسماعیل دستهای آن مادر را بوسید و دست آن مادر را روی سر خودش گذاشت و گفت مادر نگران نباش خدا حافظ و نگهدار همه مومنان واقعی است. ما تا شما مادران پاک را داریم هیچی نمیخواهیم خدا شما را برای ما حفظ کند بعد یک قرآن خواند که یادم نیست چی بود و آن مادر گریهاش گرفت.
خواهر شهید:
-در سال 65 که خواهر کوچکش در دیدار عید خانواده به دیدارش رفته بود، با شادی و شعف بسیار برخورد میکرد و مستمر به کابین خانوادههای دیگر میرفت وبا تعظیم و احترام و احوالپرسی از مادران و خانوادهها میپرداخت. وقتی به کابین ملاقات ما برگشت با خوشحالی روی شیشه نوشت که حتماً همهتان بروید و اگر من یک لحظه بیرون بودم بدون لحظهای توقف سریع میرفتم و علامت پرنده و پرواز را نشان داد. آنروز شعف و شور دیگری داشت و در چشمانش عشق و در حرکاتش اشتیاق برای وصل به مجاهدین و مسعود را نشان میداد و سر از پا نمیشناخت.
یک زندانی:
در آذرماه و دی 66 که در اعتصاب بودیم، اسماعیل وضعیت جسمی نامناسبی داشته است ولی در اعتصاب شرکت کرده بود که بچهها به او میگفتند که بهخاطر وضعیت جسمیاش در اعتصاب شرکت نکند ولی قبول نمیکرد. وی در حالیکه بیش از بقیه در مواقع اعتصابغذا تحت فشار بود اما روحیه سرشاری داشت و همیشه میخندید.
-در اواخر بهمن۶۶ که نفرات بند را به گوهردشت منتقل کردند، اسماعیل و چند نفر را به سلولهای انفرادی اوین بردند و آنها در همان جا ماندند، که در آن تاریخ نفراتی که به سلول انفرادی میبردند از جمله اسماعیل تحت بازجویی و فشار وحشیانهای قرار گرفتند اما به هیچیک از خواستههای دشمن تن نداده بودند.
یک خاطره از مادر شهید:
- چند ماه بعد از قتلعام به پدرش اطلاع دادند که برای تحویلگیری وسائل شهید اسماعیل میرباقری برود و یک ساک وسایل تحویل داده شد. همراه وسایلش یک ساعت مچی بود که زمان و روز اعدام را نشان میداد.
چند سال بعد یک پاسداربسیجی به خانه شهید مراجعه کرد و به مادر اسماعیل گفت:
میخواستم یک امانتی از پسر شهیدتان به شما برسانم و اگر برایتان بگویم مرا میبخشید. مادر او را پذیرفت و گفت بگوید.
پاسدار سابق گفت: من خودم در زندان اوین کار میکردم و در کشتار و قتلعام مجاهدین شاهد صحنههای اعدام مجاهدین بودم و پسر شما اسماعیل میرباقری وقتی پاسدارن شب طناب را به گردن اش انداختند ، فریاد زد بگذارید حرف آخرم را بزنم، پاسداران و آخوندها به این خیال واهی که میخواهد از آرمان مجاهدین برگردد و یا خود را تسلیم کند حلقه طناب را از گردن اش برداشتند و اسماعیل فریاد زد: «مرگ بر خمینی -درود بر رجوی»، در این لحظه بر خشم و کین آخوندها و پاسداران افزوده شده است و حلقه طناب را به گردنش انداخته چهار پایه را بهسر عت از زیر پایش با دنائت و شناعت بیشتر کشیدند.
آن مرد گفت من با دیدن این صحنهها بهم ریختم و از این رژیم بیرون کشیدم و برای اینکه بخشیده بشوم تصمیم گرفتم پیام و حرف آخرش را به شما برسانم که او با مرگ بر خمینی-درود بر رجوی بر سر دار رفت.
مادر گفت خوب کاری کردی گفتی ولی من قاتلان پسرم را نمیبخشم.
یادگاری مجاهد شهید اسماعیل میرباقری |
کار دستی مجاهد شهید اسماعیل میرباقری در زندان |
کار دستی مجاهد شهید اسماعیل میرباقری در زندان |
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر