مشخصات مجاهد شهید احمدرضا شادبختی
محل تولد: اراک
سن: ۳۲
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰
مجاهدخلق احمدرضا شادبختی سال۱۳۲۸در اراک به دنیا آمد. بعد از گذراندن دوره تحصیلی متوسطه در رشته پزشکی در دانشگاه ادامه تحصیل داد. بعد از انقلاب ضد سلطنتی، کاندیدای مجاهدین از اراک برای نمایندگی مجلس و عضو تحریریه نشریه مجاهد بود.
در زیر یکی از نوشتههای این قهرمان خلق را که در نشریه مجاهد شماره۱۲۵که در روز۲۷خرداد۶۰ به چاپ رسیده است میخوانیم:
پاسخ جاودانه به«جوهر و مضمون اصلی هستی و تاریخ»
«زنده میماند تا دین خدا را از اسارت خدایان زمینی که در "غیبت" او ایمان و باور بیریای مردم را در میدان تاختوتاز "ولایت" و "نیابت" دروغینشان بهبازی گرفتهاند، وارهاند و خدا را از درون مساجد اشغالشده و از فراز منابر غصبشده بهمیان محرومان برد و در پاکترین و زیبندهترین و زیباترین شکلش بهنمایش گذارد.
خدایی که نه بر توهم و فریب و جهل تودهها، که بر "آگاهی" و "آزادی" انسان استوار است.
زنده میماند تا زندهبودن و جاودانگی پایداری و مقاومت انسان را جلوهگر سازد و با این مقاومت تاریخی رفیعترین قلل توحید و یگانگی اجتماعی را تا تحقق جهانی آزاد، آباد و عاری از ستم و طبقات بپیماید. آری "او" زنده میماند».
وقتی مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی، این آخرین جملات از آخرین یادگار قلمیش را در مجاهد۱۲۵ (۲۷خرداد۶۰) مینگاشت، نمیدانست که یکماه بعد شکنجهگاه اوین صحنه پرشکوهی از همین «مقاومت انسان» خواهد بود و خود او از جمله قهرمانان آن صحنه است که باید با بهخاک مالیدن پوزه جلادترین جلادان، لاجوردی دژخیم، سایه سیاه و شوم او را با نوری که از قلب و ضمیر انسان «آگاه»و «آزاد» و آنچنان که کمی پیشتر نوشته بود، «انقلابیون پاکباخته» میجوشد، بشکافد و چشم و دل اسیران بیپناهی را که شاهد رویارویی یک مجاهد خلق با دیو خونآشام اوین هستند، روشن سازد. آنچنان که زندانیان از بندرسته گفتهاند و نوشتهاند، در روزی از اولین روزهای مردادماه سال۱۳۶۰، آنگاه که شقاوت جلادان اوین بهسرپرستی لاجوردی دژخیم بهاوج رسیده بود، دستگیری یک مجاهد قهرمان، در این شکنجهگاه ولوله میافکند، بازجویان قربانیان شکنجههای قرونوسطایی خود را از تختهای شکنجه باز میکنند و با چشمهای بسته، از اتاقهای «شعبههای» جلادی اوین بهراهروها منتقل میکنند تا پذیرای یک مجاهد نامدار باشند. زندانیان از زیرچشمبندها شاهد جستوخیزهای جلادان ازجمله: «ناصریان، پیشوا، میرزایی، جلیل و »بودند، و از سوی دیگر مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی را میبینند که بهرغم نقص عضو و اندام نحیفش با قامتی استوار در برابر جلادان ایستاده و آنها را بهسخره گرفته است. دقایقی بعد با حضور سردژخیم، لاجوردی، نبردی تاریخی آغاز میشود، نبرد میان مجاهد خلقی با دستهای بسته اما ارادهیی از نوع همان ارادههایی که خود بارها در صفحات «مجاهد» تصویر کرده بود، با دژخیمی که داغ و درفش و شلاق و جوخه تیرباران را در اختیار دارد. شرح اولین مکالمه میان مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی و لاجوردی دژخیم، در این یاد مختصر نمیگنجد. اما تنها بهیک اشاره باید گفت که صحنه نبرد آنچنان درخشان و شورانگیز بود و قهرمان صحنه آنچنان با صلابت در مقابل دژخیم ایستاده بود که زندانیان شاهد آن صحنه، بیاختیار اشک شوق و شادی فرو میریختند. یکی از زندانیان که از نزدیک شاهد این رودررویی سخت و سنگین بود، میگوید: «صدای پای لاجوردی دژخیم را شنیدم که از کنار من عبور کرد و وارد شعبه۷ شد، من که همچنان از زیر چشمبند نگاه میکردم دیدم که او چشمبند را از روی چشمهای "احمدآقا" باز کرد (زندانیان مجاهد بهخاطر احترام ویژهیی که برای مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی قائل بودند، او را "احمدآقا"، خطاب میکردند). معمولاً وقتی چشمبند را از روی چشم زندانی باز میکردند، بهمعنی این بود که شهادت او قطعی است. اینرا همه میدانستند. لاجوردی با او سلام و علیک کرد. او را از قبل میشناخت و با شخصیت پرصلابت او آشنا بود، بههمین دلیل با او رابطهیی کاملاً متفاوت برقرارکرد. من تابهحال ندیده بودم که لاجوردی دژخیم با یک زندانی اینگونه از موضع پایین رابطه برقرار کند و احمدآقا در مقابل پرغرور و باصلابت ایستاده بود، انگارنهانگار که دستگیر شده و اتفاق خاصی افتاده است. صحبتهای زیادی بین آنها ردوبدل شد وقتی لاجوردی شروع به تهدید کرد، احمدآقا چشم در چشم لاجوردی انداخت و گفت: من همین امروز سر قرار بودم، و فردا و پسفردا چندین قرار دارم و اطلاعاتم بهروز است، تو فکر میکنی که میتوانی یک مجاهد خلق را وادار بهتسلیم کنی، ببینیم که مجاهد خلق تسلیم میشود یا دژخیم. همه بچهها بعداً میگفتند که با مشاهده این صحنه اشک شوق از چشمانشان جاری شده بود. بهخصوص وقتی احمدآقا از مسعود صحبت میکرد، همه احساس کرده بودند که او بهکوه تکیه دارد و بههمین دلیل مثل کوه ایستاده است» بهروایت شاهدان، این نبرد که لاجوردی جلاد برای آن کشمکشی چندینماهه را پیشبینیکرده بود، کمتر از ۲هفته بعد، در روز ۱۶مرداد۱۳۶۰، با پیروزی کامل و تمامعیار مجاهد خلق و بهزانو درآمدن دژخیم، بهپایان رسید. لاجوردی که خود از بیان بهزانو درآمدنش گریزی نداشت، بهناچار فرمان تیرباران او را صادر کرد.
مسعود رجوی: بسوزید ای شمع ها، بچرخید ای پروانهها، ای پروانههای آزادی. شما خون بهای بهاران راستین انقلاب را باید بپردازید. و حالا این فصل لاله ریزان شماست.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر