مشخصات مجاهد شهید اعظم شادبختی
محل تولد: اراک
شغل: دانشآموز
سن: ۱۷
محل شهادت: اراک
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰
اعظم سال ۱۳۴۳ در شهر اراک متولد شد. دوران دبیرستان او با قیام ضد سلطنتی سال ۱۳۵۷ مصادف بود.
نوجوانی بیش نبود که از طریق برادر بزرگترش مجاهد شهید احمد شادبختی با سازمان مجاهدین آشنا شد. روح سرکش وعصیانگر اعظم از او مجاهدی ناآرام با شور و اشتیاق وصف ناپذیر در پی آزادی ساخته بود بههمین خاطر کمیته شهر اکثرا در تعقیبش بود.
در مدرسه، نشریات سازمان را بین دوستانش توزیع می کرد و با انرژی زیاد به سوالات دانش آموزان جواب می داد.
روحیه سرزنده و شاداب اعظم از او انسانی خستگی ناپذیر ساخته بود که از هیچ تلاش و کوششی در راه تحقق آرمان آزادی فروگذار نمی کرد. هر وقت از او تقاضایی داشتی بدون تعلل و تاخیر انجامش می داد، چرا که اعظم انتخاب کرده بود همه چیز خود را در این مسیر بپردازد.
با این اندیشه بود که سختیها برایش سهل و شیرین می شدند. درهمین راستا چند بار در حین فروش نشریه و فعالیتهایش در مدرسه دستگیر شده بود اما هر بار مصممتر از پیش به فعالیتهایش ادامه میداد.
سرانجام اعظم دلاور و پرشور توسط رژیم ضد زن آخوندی دستگیر و در روز ۱۷ مرداد ماه ۱۳۶۰ تیرباران شد.
وقتی اعظم را برای اعدام می بردند زندانیان بند و حتی زندانبانها در غم از دست دادن او گریه می کردند ولی بزرگواری و گذشت و صلابت او حتی در لحظات پایانی عمر گرانبهایش همه را به تعجب وا می داشت.
اعظم با لبخندی که به لب داشت درس فدا وصداقت و پیام تسلیم ناپذیری و مقاومت تا به آخر زنان پیشتاز مجاهد را به دشمن رساند.
اعظم با وجود سنش، یک آموزگار بزرگ بود که در فرصت کوتاه زندگیاش آنقدر تاثیرگذار بود که ۱۲سال بعد از شهادتش دختر کوچک همسایهشان به جای او و به یاد او پا در مسیر مبارزه گذاشت. شاید خوب باشد پیش از آنکه اعظم را از میان زندگیاش پیدا کنیم از پشت قاب شیشهیی نگاه همین دختر با اعظم شادبختی آشنا شویم:
«روزی که خبر شهادت اعظم را صبح با صدای گریه مادرم شنیدم بخوبی یادم می آید. جنازهاش را برای مادرش آوردند و پول تیرش را از مادر گرفته بودند بعدها فهمیدم به اعظم قبل از شهادتش تجاوز کرده بودند.
اعظم را خودم در بیمارستان ولیعصر اراک که مادرم در بخش مهد کودک آن کار میکرد دیده بودم. چون من و برادرم سرپرست دیگری نداشتیم همراه مادرم به بیمارستان میرفتیم. آن موقعها گاها زندانیان شکنجه شده را به بیمارستان میآوردند تا بتوانند با ترمیم زخمهای شکنجههایشان مجددا آنها را شکنجه کنند. یک شب اعظم را آنجا دیدم که به خاطر شدت شکنجهها بستری شده بود. چون جثه کوچکی داشتم پاسدارهایی که محافظ او بودند مانع رفتن من به اتاقش نمیشدند. همه دلخوشی من این بود که به اتاق اعظم بروم. اعظم همیشه برایم سرمشق می نوشت.
آخرین سرمشق اعظم به من این بود: ” ایران رجوی – رجوی ایران ” من ازسازمان مجاهدین چیزی نمی دانستم ولی همین برای پیوستنم کافی بود. »
«خون ما گواه بزرگی بر جنایات شماست»
این کلمات آخر و وصیت اعظم شادبختی دانش آموز ۱۷ساله از اراک است.
«آه که چه بیچارهاند شب پرستان، باید بدانند که نه تنها گستاخانه شهادت را انتخاب کردهایم، بلکه با قطره قطره خون خویش سخن خواهیم گفت. ما خواهیم گفت که این مرتجعین سیه دل چه خیالهای باطلی در سر میپرورانید آیا تصورکردهاید که با این اعمال شرمآورخواهید توانست” مجاهدخلق “ را از بین ببرید؟ آیا با این اعمال سرکوبگرانه خواهید توانست شب سیاه هراس وخفقان را حاکم گردانید؟ نه، هرگز! چرا که خون ما گواه بزرگی برجنایات شماست.»
مردم اراک هرگز خاطره اعظم قهرمان را فراموش نکرده و یاد و خاطره این پرستوی خونین بال در قلب مردم اراک برای همیشه حک شده است.
مریم رجوی: خمینی میخواست برای بقای نظام خود نسل مجاهدین را نابود کند اما از رژیم او جز موجود لعنتشدهیی باقی نمانده که سراپا در فساد و خونریزی غرق شده و نکبت تاریخ ایران است. حال آنکه نسل مجاهدین و آرمان و اندیشه آنها اعتلا یافت و شهیدان قتلعام۶۷، وجدان تباهیناپذیر مردم ایران شدند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر