۱۳۹۸ بهمن ۸, سه‌شنبه

مجاهد شهید محمود رضایی


مشخصات مجاهد شهید محمود رضایی
محل تولد: ساوه
شغل: ديپلم
سن: ۲۲
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

محمود رضایی سال۱۳۴۵ در ساوه متولد شد. تا سال۱۳۵۹محصل بود و درس می‌خواند. او توسط  یکی از اقوامش که در تهران در ارتباط با مجاهدین بود، نشریهٌ مجاهد را می‌گرفت و در شهر خودش ساوه پخش می‌کرد. پس از ۳۰خرداد۶۰ شعارنویسی و افشاگری می‌کرد و به رادیو مجاهد گوش می کرد. بهمن‌ماه۶۶ به منطقه اعزام شد. با عشقی در دل و شوری در سر آموزشهایش را فراگرفت و در یکانهای رزمی سازماندهی شد. مشتاق و پرانگیزه به نبردهای ارتش آزادیبخش پای گذاشت. پس از شرکت در چند عملیات، در فروغ جاویدان اوج گرفت. دلیرانه با مزدوران دشمن جنگید و به کهکشان جاودانه‌فروغهای آزادی پر کشید.

«…‌تقاضا می‌کنم مرا به منطقه بفرستید. پیوستن به ارتش آزادیبخش آرزوی هر مجاهد خلق است. تا بتوانم در کنار همرزمان خواهر و برادر مجاهدم سلاح بر دوش گرفته و با دژخیم زمان خمینی بجنگم و در این مسیر همه چیز را فدا کنم. گذشته و آینده را در خدمت خلق و خدا فدا کنم و در این مسیر جان بی‌قابلیت خودم را که بتواند یک سر سوزن راه را برای آزادی و احقاق حقوق خلق میسر گرداند، فدا کنم. برای گرفتن حق خودمان اعتقاد راسخ به استراتژی و خط‌مشی سازمان دارم و تا آخرین نفس نیز به آن وفادار هستم و سیاستهای آن را ارج می‌نهم…».تقاضانامه ـ ۱۸بهمن۱۳۶۶ 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ بهمن ۳, پنجشنبه

مجاهد صدیق ابوالفضل قنادی



مجاهد صدیق اشرفی ابوالفضل قنادی که پس از ۴دهه مبارزه با دیکتاتوری ولایت فقیه به‌دنبال نبردی طولانی با بیماری، در بیمارستانی در آلبانی درگذشت و به ‌یاران صدیق و شهیدش پیوست. پیکر پاکش روز پنجشنبه ۳بهمن ۹۸ با تشییع و تجدید عهد همرزمان مجاهدش به خاک سپرده شد.
ابوالفضل متولد ۱۳۳۶ در ساوه، از کودکی و جوانی با رنج و کار آشنا بود. به رانندگی کامیون اشتغال داشت و در سال ۱۳۵۷ دریک تصادف پای راستش از زیر زانو قطع شد. در تظاهرات انقلاب ضدسلطنتی شرکت داشت و در ۲۲بهمن ۵۷ در جریان خلع‌سلاح پادگانها و تسخیر رادیو تلویزیون مجروح شد.
در بهار آزادی با مجاهدین آشنا شد و به ‌انجمن توحیدی پیام پیوست و در کسوت میلیشیای مجاهد خلق در فروش نشریه و شرکت در تظاهرات و میتینگها فعال بود. او در جریان همین فعالیت‌ها دستگیر شد و ۲ماه در زندان به‌سر برد.
پس از سی خرداد سال ۱۳۶۰ و آغاز مقاومت انقلابی، به نبرد با پاسداران سلطنت مطلقه فقیه برخاست. در سال ۶۰ بار دیگر در تهران دستگیر شد، اما ‌هنگام جابه‌جایی از زندان عشرت آباد به زندانی دیگر، موفق به‌فرار شد و در سال ۶۶ خود را به یاران مجاهدش رساند.
در صفوف ارتش آزادی عهده‌دار مسئولیتهای مختلف شد و به‌رغم نقص عضو، با کسب تواناییهای لازم دلیرانه در عملیات رزمی از جمله در عملیات بزرگ چلچراغ و فروغ جاویدان و مروارید شرکت کرد و در چلچراغ مجروح شد.
در اشرف و لیبرتی قهرمانانه در برابر هجوم وحشیانهٔ مزدوران ولایت فقیه پایداری کرد. در شش و هفت مرداد ۸۸ با این‌که سر و دستهایش مجروح و شکسته بود، حاضر به‌ ترک میدان نبرد نبود. در ۱۹فروردین ۱۳۹۰ در پایداری دلیرانه مجاهدان اشرفی در برابر هجوم زرهی نیروهای مالکی دژخیم و دیگر مزدوران خامنه‌ای نیز، دلیرانه شرکت داشت.
در حمله موشکی به لیبرتی در ۲۱بهمن ۹۱ نیز مجروح شد. هنگامی که در لیبرتی در سالهای۹۲ و ۹۳ از ابوالفضل خواسته شد به‌دلیل مشکلات جسمی در عداد بیماران و مجروحان به ‌آلبانی برود، نپذیرفت و در نامه‌یی خطاب به‌ برادر مجاهد مسعود رجوی نوشت: «برادر، من نمی‌خواهم لیبرتی را ترک کنم... من نه می‌خواهم نه می‌توانم این‌جا را ترک کنم و اساسا، نه برایم کاری ساده و نه متصور است».
مجاهد خلق ابوالفضل قنادی اعتلای انقلابی و پایداری دلیرانه‌اش را مرهون آموزشهای انقلاب مریم رهایی می‌دانست و در هر فرصتی بر آن تأکید می‌کرد.
ایمان و عزم ابوالفضل برای نبرد تا آخرین نفس و یقین‌اش به‌ فرا رسیدن آزادی و عشق عمیقش به‌ مردم در نوشته‌های او موج می‌زند. در نقشهٔ مسیر خود در سال۹۸ نوشته است: «خدایا مردم ما را از فروش اجزاء بدن، کلیه و حدقهٔ چشم و... به نوزاد فروشی رسانده‌اند. خدایا کدام انسان با شرف و با وجدانی تاب و تحمل شنیدن و دیدن یک چنین وضعیت و صحنه‌هایی را دارد؟ خدایا من و جمع ما مجاهدین بر آنیم تا به اذن خودت ریش و ریشهٔ سلطنت مطلقهٔ فقیه و حاکم بر میهن و مردم اسیرمان را برکنیم و بسوزانیم. خدایا تو خود میدانی تنها دارایی و سرمایهٔ ما مجاهدین، سازمان، تشکیلات و مناسبات پاک آن و رهبری مسعود و مریم است. خدایا در حفاظت از این نعمات مرا یاری کن».
خانم مریم رجوی با درود به ابوالفضل قنادی و چهار دهه مجاهدت دلیرانه‌اش در برابر استبداد دینی، درگذشت این قهرمان صدیق اشرفی را به همرزمان مجاهد و بستگانش تسلیت گفت و افزود: تردید ندارم که عزم جزم او از دوران مبارزه سیاسی تا زندان و میدانهای رزم و پایداری، در صفوف مجاهدین تکثیر می‌شود و در شرایط قیام و خروش مردم ایران برای رهایی، همرزمان ابوالفضل قهرمان، جای خالیش را با نبرد صد برابر پر خواهند کرد. سلام بر او که تا آخرین نفس زندگی پایدار و شورشگر بود و سرفرازانه به عهد و پیمانش با خدا و خلق و میهنش وفا کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ بهمن ۲, چهارشنبه

مجاهد شهید محمد حسنی


مشخصات مجاهد شهید محمد حسنی
محل تولد: محلات
شغل: دانشجو
سن: ـ
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ـ

از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم چنانچه اطلاعات تکمیلی دارند به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ دی ۲۶, پنجشنبه

مجاهد شهید احمدرضا شادبختی


مشخصات مجاهد شهید احمدرضا شادبختی
محل تولد: اراک
سن: ۳۲
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰
مجاهدخلق احمدرضا شادبختی سال۱۳۲۸در اراک به دنیا آمد. بعد از گذراندن دوره تحصیلی متوسطه در رشته پزشکی در دانشگاه ادامه تحصیل داد. بعد از انقلاب ضد سلطنتی، کاندیدای مجاهدین از اراک برای نمایندگی مجلس و عضو تحریریه نشریه مجاهد بود. 
در زیر یکی از نوشته‌های این قهرمان خلق را که در نشریه مجاهد شماره۱۲۵که در روز۲۷خرداد۶۰ به چاپ رسیده است می‌خوانیم:
پاسخ جاودانه به«جوهر و مضمون اصلی هستی و تاریخ»

«زنده می‌ماند تا دین خدا را از اسارت خدایان زمینی که در "غیبت" او ایمان و باور بی‌ریای مردم را در میدان تاخت‌و‌تاز "ولایت" و "نیابت" دروغینشان به‌بازی گرفته‌اند، وارهاند و خدا را از درون مساجد اشغال‌شده و از فراز منابر غصب‌شده به‌میان محرومان برد و در پاکترین و زیبنده‌ترین و زیباترین شکلش به‌نمایش گذارد. 
خدایی که نه بر توهم و فریب و جهل توده‌ها، که بر "آگاهی" ‌و "آزادی" انسان استوار است. 
زنده می‌ماند تا زنده‌بودن و جاودانگی پایداری و مقاومت انسان را جلوه‌گر سازد و با این مقاومت تاریخی رفیع‌ترین قلل توحید و یگانگی اجتماعی را تا تحقق جهانی آزاد، آباد و عاری از ستم و طبقات بپیماید. آری "او" زنده می‌ماند». 

وقتی مجاهد قهرمان احمد‌رضا شادبختی، این آخرین جملات از آخرین یادگار قلمیش را در مجاهد۱۲۵ (۲۷خرداد۶۰) می‌نگاشت، نمی‌دانست که یک‌ماه بعد شکنجه‌گاه اوین صحنه پرشکوهی از همین «مقاومت انسان» خواهد بود و خود او از جمله قهرمانان آن صحنه است که باید با به‌خاک مالیدن پوزه جلادترین جلادان، لاجوردی دژخیم، سایه سیاه و شوم او را با نوری که از قلب و ضمیر انسان «آگاه»‌و «آزاد» و آن‌چنان که کمی پیشتر نوشته بود، «انقلابیون پاکباخته» می‌جوشد، بشکافد و چشم و دل اسیران بی‌پناهی را که شاهد رویارویی یک مجاهد خلق با دیو خون‌آشام اوین هستند‌، روشن سازد. آن‌چنان‌ که زندانیان از بند‌رسته گفته‌اند و نوشته‌اند، در روزی از اولین روزهای مردادماه سال۱۳۶۰، آن‌گاه که شقاوت جلادان اوین به‌سرپرستی لاجوردی دژخیم به‌اوج رسیده بود، دستگیری یک مجاهد قهرمان، در این شکنجه‌گاه ولوله می‌افکند، بازجویان قربانیان شکنجه‌های قرون‌وسطایی خود را از تختهای شکنجه باز می‌کنند و با چشمهای بسته، از اتاقهای «شعبه‌های» جلادی اوین به‌راهروها منتقل می‌کنند تا پذیرای یک مجاهد نامدار باشند. زندانیان از زیر‌چشم‌بندها شاهد جست‌و‌خیزهای جلادان از‌جمله: «ناصریان، پیشوا، میرزایی، جلیل و »بودند، و از سوی دیگر مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی را می‌بینند که به‌رغم نقص عضو و اندام نحیفش با قامتی استوار در برابر جلادان ایستاده و آنها را به‌سخره گرفته است. دقایقی بعد با حضور سردژخیم، لاجوردی، نبردی تاریخی آغاز می‌شود، نبرد میان مجاهد خلقی با دستهای بسته اما اراده‌یی از نوع همان اراده‌هایی که خود بارها در صفحات «مجاهد» تصویر کرده بود، با دژخیمی که داغ و درفش و شلاق و جوخه تیرباران را در اختیار دارد. شرح اولین مکالمه میان مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی و لاجورد‌ی دژخیم، در این یاد مختصر نمی‌گنجد. اما تنها به‌یک اشاره باید گفت که صحنه نبرد آن‌چنان درخشان و شورانگیز بود و قهرمان صحنه آن‌چنان با صلابت در مقابل دژخیم ایستاده بود ‌که زندانیان شاهد آن صحنه، بی‌اختیار اشک شوق و شادی فرو می‌ریختند. یکی از زندانیان که از نزدیک شاهد این رو‌در‌رویی سخت و سنگین بود، می‌گوید: «صدای پای لاجوردی دژخیم را شنیدم که از کنار من عبور کرد و وارد شعبه۷ شد، من که هم‌چنان از زیر چشم‌بند نگاه می‌کردم دیدم که او چشم‌بند را از روی چشمهای "احمدآقا" باز کرد (زندانیان مجاهد به‌خاطر احترام ویژه‌یی که برای مجاهد قهرمان احمدرضا شادبختی قائل بودند، او را "احمدآقا"، خطاب می‌کردند). معمولاً وقتی چشم‌بند را از روی چشم زندانی باز می‌کردند، به‌معنی این بود که شهادت او قطعی است. این‌را همه می‌دانستند. لاجوردی با او سلام و علیک کرد. او را از قبل می‌شناخت و با شخصیت پر‌صلابت او آشنا بود، به‌همین دلیل با او رابطه‌یی کاملاً متفاوت برقرارکرد. من تابه‌حال ندیده بودم که لاجوردی دژخیم با یک زندانی این‌گونه از موضع پایین رابطه برقرار کند و احمدآقا در مقابل پرغرور و باصلابت ایستاده بود، انگارنه‌انگار که دستگیر شده و اتفاق خاصی افتاده است. صحبتهای زیادی بین آنها رد‌و‌بدل شد وقتی لاجوردی شروع به ‌تهدید کرد، احمدآقا چشم در چشم لاجوردی انداخت و گفت: من همین امروز سر قرار بودم، و فردا و پس‌فردا چندین قرار دارم و اطلاعاتم به‌روز است، تو فکر می‌کنی که می‌توانی یک مجاهد خلق را وادار به‌تسلیم کنی، ببینیم که مجاهد خلق تسلیم می‌شود یا د‌ژخیم. همه بچه‌ها بعداً می‌گفتند که با مشاهده این صحنه اشک شوق از چشمانشان جاری شده بود. به‌خصوص وقتی احمدآقا از مسعود صحبت می‌کرد، همه احساس کرده بودند که او به‌کوه تکیه دارد و به‌همین دلیل مثل کوه ایستاده است» به‌روایت شاهدان، این نبرد که لاجوردی جلاد برای آن کشمکشی چند‌ین‌ماهه را پیش‌بینی‌کرده بود، کمتر از ۲هفته بعد، در روز ۱۶مرداد۱۳۶۰، با پیروزی کامل و تمام‌عیار مجاهد خلق و به‌زانو درآمدن دژخیم، به‌پایان رسید. لاجوردی که خود از بیان به‌زانو درآمدنش گریزی نداشت، به‌ناچار فرمان تیرباران او را صادر کرد.

مسعود رجوی: بسوزید ای شمع ها، بچرخید ای پروانه‌ها، ای پروانه‌های آزادی. شما خون بهای بهاران راستین انقلاب را باید بپردازید. و حالا این فصل لاله ریزان شماست.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ دی ۱۹, پنجشنبه

مجاهد شهید اعظم شادبختی


مشخصات مجاهد شهید اعظم شادبختی 
محل تولد: اراک
شغل: دانش‌آموز
سن: ۱۷
محل شهادت: اراک
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰
اعظم سال ۱۳۴۳ در شهر اراک متولد شد. دوران دبیرستان او با قیام ضد سلطنتی سال ۱۳۵۷ مصادف بود.
نوجوانی بیش نبود که از طریق برادر بزرگترش مجاهد شهید احمد شادبختی با سازمان مجاهدین آشنا شد. روح سرکش وعصیانگر اعظم از او مجاهدی ناآرام با شور و اشتیاق وصف ناپذیر در پی آزادی ساخته بود به‌همین خاطر کمیته شهر اکثرا در تعقیبش بود.
در مدرسه، نشریات سازمان را بین دوستانش توزیع می کرد و با انرژی زیاد به سوالات دانش آموزان جواب می داد.
روحیه سرزنده و شاداب اعظم از او انسانی خستگی ناپذیر ساخته بود که از هیچ تلاش و کوششی در راه تحقق آرمان آزادی فروگذار نمی کرد. هر وقت از او تقاضایی داشتی بدون تعلل و تاخیر انجامش می داد، چرا که اعظم انتخاب کرده بود همه چیز خود را در این مسیر بپردازد.
با این اندیشه بود که سختی‌ها برایش سهل و شیرین می شدند. درهمین راستا چند بار در حین فروش نشریه و فعالیتهایش در مدرسه دستگیر شده بود اما هر بار مصمم‌تر از پیش به فعالیتهایش ادامه میداد.
سرانجام اعظم دلاور و پرشور توسط رژیم ضد زن آخوندی دستگیر و در روز ۱۷ مرداد ماه ۱۳۶۰ تیرباران شد. 
وقتی اعظم را برای اعدام می بردند زندانیان بند و حتی زندانبانها در غم از دست دادن او گریه می کردند ولی بزرگواری و گذشت و صلابت او حتی در لحظات پایانی عمر گرانبهایش همه را به تعجب وا می داشت.
اعظم با لبخندی که به لب داشت درس فدا وصداقت و پیام تسلیم ناپذیری و مقاومت تا به آخر زنان پیشتاز مجاهد را به دشمن رساند.
اعظم با وجود سنش، یک آموزگار بزرگ بود که در فرصت کوتاه زندگی‌اش آنقدر تاثیرگذار بود که ۱۲سال بعد از شهادتش دختر کوچک همسایه‌شان به جای او و به یاد او پا در مسیر مبارزه گذاشت. شاید خوب باشد پیش از آنکه اعظم را از میان زندگی‌اش پیدا کنیم از پشت قاب شیشه‌یی نگاه همین دختر با اعظم شادبختی آشنا شویم:
«روزی که خبر شهادت اعظم را صبح با صدای گریه مادرم شنیدم بخوبی یادم می آید. جنازه‌اش را برای مادرش آوردند و پول تیرش را از مادر گرفته بودند بعدها فهمیدم به اعظم قبل از شهادتش تجاوز کرده بودند.
اعظم را خودم در بیمارستان ولیعصر اراک که مادرم در بخش مهد کودک آن کار می‌کرد دیده بودم. چون من و برادرم سرپرست دیگری نداشتیم همراه مادرم به بیمارستان می‌رفتیم. آن موقع‌ها گاها زندانیان شکنجه شده را به بیمارستان می‌آوردند تا بتوانند با ترمیم زخم‌های شکنجه‌هایشان مجددا آنها را شکنجه کنند. یک شب اعظم را آنجا دیدم که به خاطر شدت شکنجه‌ها بستری شده بود.  چون جثه کوچکی داشتم پاسدارهایی که محافظ او بودند مانع رفتن من به اتاقش نمی‌شدند. همه دلخوشی من این بود که به اتاق اعظم بروم. اعظم همیشه برایم سرمشق می نوشت.
آخرین سرمشق اعظم به من این بود: ” ایران رجوی –  رجوی ایران ” من ازسازمان مجاهدین چیزی نمی دانستم ولی همین برای پیوستنم کافی بود. »

«خون ما گواه بزرگی بر جنایات شماست»
این کلمات آخر و وصیت اعظم شادبختی دانش آموز ۱۷ساله از اراک است. 
«آه که چه بیچاره‌اند شب پرستان، باید بدانند که نه تنها گستاخانه شهادت را انتخاب کرده‌ایم، بلکه با قطره قطره خون خویش سخن خواهیم گفت. ما خواهیم گفت که این مرتجعین سیه دل چه خیالهای باطلی در سر می‌پرورانید آیا تصورکرده‌اید که با این اعمال شرم‌آورخواهید توانست” مجاهدخلق “ را از بین ببرید؟ آیا با این اعمال سرکوبگرانه خواهید توانست شب سیاه هراس وخفقان را حاکم گردانید؟ نه، هرگز! چرا که خون ما گواه بزرگی برجنایات شماست.»
مردم اراک هرگز خاطره اعظم قهرمان را فراموش نکرده و یاد و خاطره این پرستوی خونین بال در قلب مردم اراک برای همیشه حک شده است.

مریم رجوی:‌ خمینی می‌خواست برای بقای نظام خود نسل مجاهدین را نابود کند اما از رژیم او جز موجود لعنت‌شده‌یی باقی نمانده که سراپا در فساد و خونریزی غرق شده و نکبت تاریخ ایران است. حال آن‌که نسل مجاهدین و آرمان و اندیشه آن‌ها اعتلا یافت و شهیدان قتل‌عام۶۷، وجدان تباهی‌ناپذیر مردم ایران شدند. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید